مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

مارال همه زندگیم

سیاحت دو روزه تو منطقه جنگلهای ارسباران

دخمل من هفته پیش دو روز پشت سرهم تعطیلی بود ما هم از فرصت استفاده کردیم و خودمون زدیم کوه و دشت.  منطقه ای که انتخاب کردیم کوه های هریس بود . که تقریباً بکر و ناب موندن. به اتفاق خاله اینا و دَده اینا  صبح زود راه افتاده بودیم . که بتونیم توی هوای خنک و ملایم صبحگاهی خودمونو برسونیم  محل مورد نظر. رسیدم بساط صبحانه رو هم پهن کردیم که یک مهمون کوچولو اومد برامون  بابا قور قور چون کنار آب نشسته بودیم اومد خوش آمد گویی. قور قور که یه داد وبیداد کوچولو به پا کرد و رفت . ولی آی خندیدیم. آخرهای صبحانه بود که دَدهَ از مامانی خواست که بره اونورتر بشینه تا یکم پاهاشو دراز کنه ولی بعد جابجایی متوجه شدیم که پشت سر مامانی آقا...
23 خرداد 1392

من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم

 عزیز گل مامان (من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم ) این جمله رو تازگی ها ورد زبونت کردی . چند وقته که می خوام که دیگه خوردن شیر تو شیشه رو ترکت بدم ولی هر بهونه ای میارم  و هر وعده ای میدم و .... بازم سر خوردن شیر تو شیشه اصرار میکنی .  آخر سر هم پرچم سفید صلح رو من در میارم و شیرو تو شیشه بهت میدم. و بعد  تموم شدن شیرت جمله معروف  من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم رو می گی و منتظری که من یا دَدهَ  بگیم ایوای  بعدم تو بخندیو فرار کنی . تا ما بیاییم بگیریمت.  میدونم که نیاز داری چون شدید انس پیدا کردی به شیشه خوردن ولی از طرفی هم به بازی تبدیلش کردی. برا همین فکر نمیکنم به این زودیا موفق بشم. &nbs...
22 خرداد 1392

بازی قایم موشک

میون بازیها شدید به بازی قایم موشک علاقه داری یعنی لذت میبری همه اطرافیان بیان و تو رو پیدات کنن.  اینم عکسای دو روز پیشه که  وقتی مامانی خسته خسته از نمایشگاه برگشته و ساعت 10 شب با شما قایم موشک بازی میکنه. چشم بستن مارال دزدکی نگاه کردن مارال  اینجام که مامان چشم بسته وشما قایم شدی البته پشت عمو احمد می دویی که ساک ساک کنی  ( اول من شوبهَ الیجام )   خیلی با این بازی حال میکنی وقتی هم شروع میکنی دیگه نمی خوای پایونی داشته باشه.   ...
19 خرداد 1392

دیر اومدم ولی دست پر اومدم

سلام منیم بالاما دخمل من قند عسلم  تاج سرم  قلبم  همه زندگیم  ، مارال خانوی گل چند روزی بود که شرکت دهَ دهَ  توی نمایشگاه غرفه داشت و مامانی هم  ، چون همونجا کار میکنه به تبعیت از شرکت نمایشگاه بود. در طول روز این چند روزو خوب نمی تونستم برا شما خانومم وقت بگذارم بیشتر با بابایی بودی . به همین جهت این روزا سبب شد که دلستگیه خاصی به ببابیی داشته باشی. که مبارکه  . ما که بخیل نیستیم. اما الان که هستم این چند روز وقفه می خوام جبران کنم  اول از همه از وعده هایی که داده بودم شروع میکنم . عکس های مشهد خانومی گل رو آماده کردم بفرمایین   داری آماده می شی برا نماز خوندن  ...
23 ارديبهشت 1392

مارال هنرمند

خیلی وقته که مارالم علاقه شدید به خواندن نوشتن پیدا کردی که ناگفته نماند از 1 ماهگیت برا اینکار مامانی  و دهَ دهَ تلاش کرده . از یک ماهگی شما مامانی برات کتاب می گرفت و به کمک دهَ دهَ برات اونا رو می خوند. اینم نمونه اش دهَ دهَ برا مارالی کتاب داستان میخونه   اما در پی تلاشهایی که ما داشتیم علاقه شدیدی به خواند و نوشتن داری . برا اینکه بتونی نوشتن و شروع کنی مامانی از یاد دادن اشکال هندسی شروع کرد که الان همه اشکال هندسی رو می شناسی وبیشتر ازهمه به دایره علاقه نشون میدی البته موقع نقاشی کردن . و با اون انواع آدمکها یا به قول خودت نی نی ها رو می کشی . چند روز پیش بود که یک نی نی کشیدی  ولی معنا دار که کلی ذوق...
23 ارديبهشت 1392

فرهنگ لغات مارال

سری اول :   لغات مارال اصل کلمات معنی فارسی کلمات 1 ایوه  میوه میوه 2 یَمَدی؟ نَمَنَدی؟ چیه؟ 3 یاک لاک لاک ناخن 4 هَیبا فریبا فریبا 5 پَسا هاله دونم پریسا خاله جونم پریسا خاله جونم 6 تُوز من دودیم دوز من جودییم صبر کن من جفت کنم 7 دُوخموشام آخی قُوخموشام آخی آخه من ترسیدم 8 مَمَچین محمدحسن محمدحسین (پس...
23 ارديبهشت 1392

مارال شیطون

دخترم یه مدتی خیلی شیرین شدی (البته از همون اول شیرین بودی شیرین تر شدی) همش حرف می زنی ولی مثل آدم بزرگا قبل حرف زدن فکر میکنی  و جمله مربوط به موضوع رو بیان میکنی . واقعا مثل بزرگترا.  نمونه اش مثلاً دیروز یه کار کوچولو من وبابایی تو بازار داشتیم . بابایی اومد دنبالمون که بریم . بابا از مامانی پرسید مسیر اولمون کجاست . مامانی هم گفت بازار . خانومی شما پشت سر مامانی گفتی بریم ببنیم بلوز مناسب هست یا نه؟ ( گداخ گوراخ بولوز نمنه وار ؟ ) من وبابایی هم خندمون گرفت  هم اینکه از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم. آخه بچه تو فقط 2 سال 4 ماهته که اینجوری داری بلبل زبانی میکنی. یا اینکه آنه می گفت می خواست بهت غذا بده و تو بازیگوشی...
15 ارديبهشت 1392