مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

مارال همه زندگیم

سفر به خونه عمومحسن تو شهر رامسر

  چند تا خاطره قاب شده به شکل تصویر از سفرمون   خانومی حدودا یه سالی هست که عمو  محسن و خانواده اش ساکن شهر مادری زنعمو عارفه یعنی رامسر هستن. و ما همش تو این مدت می خواستیم یه سفری به رامسر داشته باشیم  و از نزدیک هم جویای حالشون باشیم و هم اینکه خودمون یه آب و هوایی عوض کنیم ولی مشکل مرخصی بابا حل نمی شد.  به همین خاطر این چند روز تعطیلی رو فرصتی خوب بود تا این برنامه رو اجرا کنیم . و همه یهویی جور شد برای سفر 4 روزه ما . ما صبح 5 شنبه مورخ 11 خرداد 96 راهی شدیم . توی مسیر از اینکه مسیر چقدر دور هست بی تابی می کردی و انواع سئوالات رو با ادبیات مختلف هول اینکه کی می رسیم رو از ما می پرسیدی. ولی خدا...
21 خرداد 1396

تیپ شخصیتی خانوادگی مون

سلام به روی ماهت خانومم جونم برات بگه توی تابستان گذشته البته اوایلش از طرف مهدکودک (مهد راه امین ) ما و همه خانواده های همکلاسیات از طرف آقای دکتر رحیمی روانشناس و مشاور تربیتی مهدتون به جلسه دعوت شدیم . توی اون جلسه در رابطه با نحوه تربیتی ما تستهایی انجام شد . و بعد از نتیجه تستها توضیحاتی هم ارائه دادند که نتیجه گرفتیم برای تربیت صحیح بایستی تیپ شخصیتی شما رو او بدونیم . و اینطوری شد که ما داوطلبانه خواستار برگزاری کلاسهای mbti  برای والدین توی همون مهد شدیم. و این ماجرا بعد از یک ماه اتفاق افتاد که همراه ما عمو احمد و خاله پریسا هم شرکت کردند. خیلی کلاس پر محتوا و خوبی بود . هم از خودمون شناخت پیدا کریم و از شما خانومی گل ...
2 آبان 1395

خدا كيست؟

اين روزا هر از گاهي كه كار هاي خوب ميكني بهت مي گم خدا دخترهاي خوب رو خيلي دوست داره و شما هم كه خوب بودي حتما تو رو هم دوست داره. يا اينكه حرف نداشتن داداش يا خراهر ميشه بهت مي گم اينقدر بايد دختر خوبي باشي و مهربون كه خدا هم برات خواهر يا بردار هديه بده.  و از اين قبيل حرفها ...... اين شد كه همش مي پرسي خدا چيست كيست كجاست ؟ و من واقعا عاجز در پاسخي كه بتونه قانعت بكنه بودم .  تا اينكه نوشته هاي سهراب سپهري رو خوندم . و من هم سعي ميكنم خدا رو به اون شكل برات معرفي كنم . فكر ميكنم بهترين تعريف رو داشتند. خدا، چیست؟کیست؟کجاست؟ خدا در دستیست که به یاری میگیری، درقلبیست که شاد میکنی، درلبخندیست که به لب مین...
4 خرداد 1394

دنیا رو مثل ما می بینی

از تولد چهارسالگیت همش می خواستم یه سر بریم پیش چشم پزشک تا کنترلی بشی که فرصت مناسب پیش نمی اومد . رفتن به تهران و مشکل عفونت چشمی که از هوای اونجا هم به سراغ چشمای تو گلم اومد و هم من باعث شد هردومون بریم پزشک که بعد از درمان عفونت چشمات ، باز برا کنترل بردمت پیش پزشک که بعد از معاینه صلاح دید که  دنیا رو مثل من و بابایی از پشت شیشه های عینک بینی. چون مشکل آستیگماتیسم داشت . الان تقریبا 3 هفته ایی میشه که عینک میزنی . همه فکر می کردیم که سر نگه داشتن عینک رو صورتت کمی مشکل ساز بشی ولی بازم مثل همیشه دیدیم تو  خیلی راحت با این مسئله کنار اومدی. دروغ چرا اولش که من از دکتر شنیدم که چشمات مشکل آستیگماتیسم داره کلی ناراحت شد...
27 ارديبهشت 1394

عجب کلکیه این بابایی ...

دخترم امسال روز زن و روز مادر رو تجربه ای داشتم که برام ناب بود. یک هفته مونده به روز زن عمو احمد بهم گفت که می خواد برا خاله پری ساعتی بخره  ولی از طرفی هم می خواد سوپرایز ش کنه.  برا این کار نقشه ای هم کشیده بود و اون اینطوری بود که من به پری بگم که می خوام برا خودم ساعت بخرم و ازش بخوام که با من بیاد تا توی انتخاب به من کمک کنه. که اینطوری ساعت به سلیقه خاله پری خریده میشد و بعد از طرف عمو بهش تقدیم میشد. این بود که اون روز عصر من و شما خانومی و خاله پری رفتیم بیرون بعد کلی گشتن یکی رو انتخاب کردیم و خریدیم. ولی پیش خودم میگفتم آخه خاله پری تازگیها چند تا ساعت خریده چرا عمو بازم میخواد براش ساعت بخره. در ضمن تو...
27 ارديبهشت 1394

آمدن بهار و مارال جون ما

سلام به بهار زندگیم .  دختر گلم  خیلی وقته کلی اتفاق رو رد کردیم و من تو این مدت صلاح دونستم تو رو در بیرون بازی خیلی از حقایق نگه دارمت.  اینقدر صافی اینقدر زلال که حیفم میاد با تیرگی خیلی از کج فهمی ها روحت خدشه دار بشه. نه به صلاح که بدونی نه به صلاح که داخل گود ماجراها باشی. انشالله وقتی بزرگ شدی عاقل و بالغ شدی و تونستی تمامی مسائل را با همه ابعادش بسنجی اون موقع نیازی هم نیست که چیزی گفته بشه خودت  متوجه همگی مسائل خواهی بود. بگذریم............... تو این مدت که به قول خودت باهار هم اومده خونه ما هم با حضور تو گلم بهاریتر هم شده. به لطف وجود تو گلم این پنجمین بهاری هست که به این زیبایی لمسش میکنیم...
27 ارديبهشت 1394

و شما خانومی تو این روزها

واقعا خوش به حالت شده چون خیلی شبها رو خونه آنهَ یا مامان جون هستیم وشما از این ماجرات بسیار خوش به حالت میشه. وای که چقدر حرف میزنی و و بازهم  وای که چقدر سئوالات پیچیده و سخت  میپرسی . یواش یواش حس میکنم پیش شما خانومی انگار بی سوادم. اون روز از بابایی پرسیدی که الان خورشید گرمه یعنی انرژی  داره ؟ اونم گفته آره بعد برگشتی پرسیدی الان اون انرژی جذب بدن ما میشه  و بدن ما رو قوی میکنه ؟ اون باز گفته آره . برگشته پرسیده چطور اون انرژی تو بدن ما به ویتامین تبدیل میشه؟ امیری بیچاره خواسته بود طوری برات توضیح بده که توجیه کودکانه باشه برگشتی بهش گفتی انگار بلد نیستی ها. بیچاره یک روز منگ بود. خیلی عاشق دیدن کارت...
14 دی 1393