دیر اومدم ولی دست پر اومدم
سلام منیم بالاما
دخمل من قند عسلم تاج سرم قلبم همه زندگیم ، مارال خانوی گل
چند روزی بود که شرکت دهَ دهَ توی نمایشگاه غرفه داشت و مامانی هم ، چون همونجا کار میکنه به تبعیت از شرکت نمایشگاه بود. در طول روز این چند روزو خوب نمی تونستم برا شما خانومم وقت بگذارم بیشتر با بابایی بودی . به همین جهت این روزا سبب شد که دلستگیه خاصی به ببابیی داشته باشی. که مبارکه .
ما که بخیل نیستیم.
اما الان که هستم این چند روز وقفه می خوام جبران کنم اول از همه از وعده هایی که داده بودم شروع میکنم .
عکس های مشهد خانومی گل رو آماده کردم
بفرمایین
داری آماده می شی برا نماز خوندن
خدا قبول کنه که مثل فرشته های اسمونی به سجده ای.
الان دیگه کاملاً ، مشهدی مارال شدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی