مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

مارال همه زندگیم

مارال و دَدهَ

از اونجایی که عشق تک و یکدونه شما فقط دَدهَ هستش . خیلی وقتا همش سعی میکنی با اون باشی و کنار اون.  خوب دَدهَ هم خیلی دوستت داره و همیشه برات تو هر شرایطی وقت داره. بمیرم براش که اصلا اجازه نمی دی ساز رو هم اونجور که دلش می خواد برا خودش ، بزنه . میری و ازش میخوای که بهت یاد بده. به وقته بازی کردنم که خیلی وقتا اسرار داری که باهات بازی کنه  قایم موشک ، خاله بازی ، ساختمان سازی و.... وقتی هم که موقع خوابته اگه پیش دَدهَ باشی حتما باید با اون بخوابی. موقع خوردن غذا ، لقمه رو دوست داری اون بهت بده. یا تو بغل اون غذا بخوری. اما دَدهَ تنها تکیه گاه مطمئنی هست که مامانی من خودم سراغ دارم . همیشه و تو هر شرایطی کنارم...
31 تير 1392

مارال رو تختش می خوابه

دخترکم 2 شبه که رو تختت خودت وتو اتاق خودت می خوابی  اما چتو شد که اینطور شد ؟! برو ادامه مطلب خانومی دوشنبه شبش حدودای ساعت 4 بامداد بود که با صدای افتادنت از تخت بیدار شدیم . (شما خانومی پیش ما رو تخت ما می خوابیدی.)چراغ روشن کردیم دیدم شما داری به کف اتاق نگاه می کنی ولی همینکه ما رو دیدی زدی زیر گریه اونم از نوع شدیدش . منو بابایی بالاخره دلداریت دایم.  و شما اومدی بغل مامانی خوابیدی. فرداش موقع خوابیدنت  با شما رفتیم اتاقت و من نرده های تختت رو کشیدم بالا و برات توضیح دادم که این نرده ها از شما محافظت میکنه . که از تخت نیفتی پایین و لی تخت مامان و بابایی از اینا نداره برا همین شما می افتین پایین و اوف میشی که خودت ...
19 تير 1392

مارال خانومی و آرایشگاه

خانومم تو پست های قبلی گفتم که می خوام ببرمت آرایشگاه  ولی دو دلم .بلاخره تصمیم گرفتم موهاتو کوتاه نکنم  . اما از بس توی این چند روز در موردش بحث شده بود دیگه شما خانومی همش میگفتی کی میریم آرایشگاه. یه جورایی منتظر مونده بودی. بلاخره دیروز  مامانی خودش اونجا یه ذره کار داشت  تصمیم گرفت که شما رو هم با خودش ببره واز خانوم علیزاده گل بخواد که فقط موهاتونو مرتب کنه.  خانومم خیلی ذوق کرده بودی. با اینکه تا حالا رو صندلی آرایشگاه ننشسته بودی ولی خیلی با متانت همه چیزایی که ازت خواستن رو رعایت کردی (سرتو پایین نگه دار ، منو نگاه کن ، راست وایستا ، از این قبیل) بهت افتخار می کردم اونجا همه داشتن فقط راجع به شما صحبت ...
5 تير 1392

بریم ، نریم ،موندم که چیکار کنم.

خانومی این روزا هوا گرمتر شده . و حس میکنم اگه موهاتو کوتاه کنم برات خیلی خوب باشه ولی از طرفی هم دلم نمیاد . آخه حیفه این موهای ناز نیست.  اما وقتی می بینم که چطور کف سرت عرق میکنه مخصوصاً موقع خواب  میگم دیگه فردا بایستی بریم آرایشگاه.  اما بعد حموم کردنو و رسیدن به موهات اصلاً به کل منصرف میشم. همین جور بین بیرمت و یا اینکه نبرمت آرایشگاه موندم که چیکار کنم. راستی دیگه تو شیشه هم شیر نمی خوری سه روز پیش ازم شیر خواستی . منم گفتم تو لیوان برات بیارم که با چشم وابرو و یک نچ گنده گفتی که نیار . بعدم من شیرو تو شیشه آوردم ولی هنوز به خوردن شروع نکرده بودی که تبخال کنار لبم  دستم خورد و خونی شد .  شما خانوم...
28 خرداد 1392

دخترم چه خوشگل شده!

عروس مامان . دو روز پیش یکم تو خونه کارای تمیز کردنی زیاد بود منم به هوای بابایی که خونه بود  و  با تو داره بازی میکنه تو آشپزخونه مشغول کارام بودم . کار آشپزخونه که تموم شد اومدم یه سر برم اتاق شما خانومی  دیدم بابایی قشنگ عروسک شما به بغلش خوابیده شما هم نیستی . به طرف اتاق شما داشتم می رفتم که عروس قشنگم یهو داد زدی مامان  تندتر رفتم اما تو اتاق خودمون یه چیز جالب دیدم  بهت گفتم داری چیکار میکنی؟ اخمو نگام کردی که چیزی بهت نگم  خوب منم هیچی نگفتم بغلت کردم و بوس بوس که چقدر ناز شدی بعدم باهات صحبت کردم که شما رو که هنوز بچه ای اینا برات بده  مریضت میکنه اون موقع...
13 خرداد 1392

خونه تکونی امسال

دخترم مارال این سومین عید تکونی و ایام نزدیک به عید که با تو گلم دارم سپری می کنم. ولی امسال با سالهای قبلی ،  حال و احوال متفاوت هستش.  از اونجایی که تو گلم دوست داری همیشه تو کارهای بزرگترها سهیم باشی سعی میکنی کمکم کنی . دیروز نوبت اتاق تو خانومم بود که تمیز بشه . موقعی که شروع کردم به تمیز کردن شما خواب بودی ، بابایی اسبتو که خراب شده بود تو این فرصت درست کرد . تقریبا کار اتاقت تو وسطا بود که بیدار شدی اول از همه وقتی اسبتو دیدی ذوق کردی . بعد هم که اومدی اتاقتو دیدی همش سئوال که چرا اینجا این شکلی شده وقتی بهت توضیح دادم که عید داره میاد و بایستی همه جا تمیز تمیز باشه ، همش می خواستی کمکم کنی قربوننت بشم .  مث...
27 اسفند 1391