مارال رو تختش می خوابه
دخترکم 2 شبه که رو تختت خودت وتو اتاق خودت می خوابی
اما چتو شد که اینطور شد ؟! برو ادامه مطلب
خانومی دوشنبه شبش حدودای ساعت 4 بامداد بود که با صدای افتادنت از تخت بیدار شدیم . (شما خانومی پیش ما رو تخت ما می خوابیدی.)چراغ روشن کردیم دیدم شما داری به کف اتاق نگاه می کنی ولی همینکه ما رو دیدی زدی زیر گریه اونم از نوع شدیدش .
منو بابایی بالاخره دلداریت دایم. و شما اومدی بغل مامانی خوابیدی.
فرداش موقع خوابیدنت با شما رفتیم اتاقت و من نرده های تختت رو کشیدم بالا و برات توضیح دادم که این نرده ها از شما محافظت میکنه . که از تخت نیفتی پایین و لی تخت مامان و بابایی از اینا نداره برا همین شما می افتین پایین و اوف میشی که خودت گفتی بُستان اُلورام.
و خیلی راحت قبول کردی که رو تختت بخوابی ولی ازم خواستی برات لالایی بگم و دستتم بگیرم . متوجه بودم که نگرانی که تنها میمونی که بالاخره پرسیدی من اینجا تنها می خوابم منم بهش گفتم خوب آره ولی هر وقت منو صدا کنی زودی میام پیشت . بالاخره خوابیدی.
حدودای ساعت 3 بامداد بود که صدام زدی که مامان من اینجا تنها موندم، که اومدم گرفتمت بغلم و خواستی که با من بخوابی.
فرداش همش تعریف وتشویق که مارال دیگه بزرگ شده و رو تخت خودش می خوابه آنهَ و دَدهَ هم تشویق و آفرین و بوس. تا مجدد شب شد .
شب که شد خودت اومدی پیشم که مامان من خوابم میاد بیا برام لالایی بگو تا من بخوابم رفتی دراز کشیدی رو تخت خودت منم لالایی گفتم و دست منم گرفتی خیلیم زود خوابیدی . تا صبح همونجا خوابیدی گلم .
مرسی که اینهمه خانومی.