مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

روزمرگی مارال دون این روزا

1392/4/10 21:57
نویسنده : مامانی
1,166 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ساعت 6 که بابایی میره سر کار بعد اونم حول وحوش ساعت 7 - 7.30  از رخت خواب بیرونت میارم  تا آمادت کنم تا ببرمت خونه آنهَ ، خودم که قبلا آماده شدم شروع میکنم به آماده کردن شما ، فدات بشم خیلی خوب همکاری میکنی توی خواب عمیقم که باشی برا اینکه لباسایی که عرق کردی و خیساً عوض کنم قشنگ دستاتو سرتو خودت برا لباس پوشیدن میاری جلو.

بعد نوبت میرسه به اینکه وسایلمو بردارم و تو رو بغلم بگیرم برا اینکار میذارمت زمین که کیفم بردارم بعد تو رو بگیرم بغلم و شما در این لحظه اکثراً این ژستو داری


بعد شما تو بغل مامان می رسی خونه آنه اینا .

اونجا تحویل آنه میشی که اکثرا تو اون لحظه بیدار میشی و از من شیر میخوای  بعد خوردن شیر خنک هم که سر حالتر میشی با اینکه خوابت میاد اصرار میکنی که بایستی کفشاتو جفت کنم  که کفشهای دَدهَ و منو جفت میکنی بعدم  خداحافظی ومن با دَدهَ  میرم سر کار.

طبق گفته های  آنه:

بعد رفتن ما یا بیداری یا یکم میخوابی بعد مجدد بیدار میشی . در هر حالت بعد بیداریت صبحونه روو با آنهَ و آیچان خالا میل میفرمایین که تازگی ها بعد غذا شدی یعنی بازیگوش تر شدی آنه میگه کلی باید شعر و غزل و داستان سرهم کنیم تا مارال صبحونشو بخوره .

بعد صبحونه با آیسان خالا شروع میکنین به بازی اول قایم موشک بعد نقاشی کشیدن و توپ بازی 




بعد هم دیدن کارتون په په و کَل اوغلان بعدشم کوس تَپَکلَر  که آی سان خالا میگم دیگه همشو ازبر کردم . از بس نگاشون کردیم.

آنه هم میگه تو لحظه دیدن کارتون حق زدن به کانالهای دیگه رو نداریم. و کنترل و تلویزویون کاملاً در اختیار مارال دون هستش . که دَدهَ هم میگه یک تلویزیون برا مارال میگرم تا مخصوص دیدن کارتوناش باشه . فدای مهربونیه هردوشون که نمیزارن قند تو دلت آب بشه.بغل

بعدم اونم که حوصلت سر میره ، هم بازی کردی هم کارتون دیدی  نوبت ِخوردنه بَسی (بستنی) یا دَنته هستش که میخوری ولی  یواش یواش بی حوصلگیات و لج کردنات شروع میشه. که آنهَ میگه این موقع باز سعی میکنه با نقاشیو کتابات سرتو مشغول کنه و گاهی هم تو کار خونه کمک آنه َ میشی که موقع گردگیری به قول خودت پِس پس (شیشه پاک کن) می زنی و آنه با دستمال پاک میکنه که تو این لحظه ها اکثراً هم شیطنتت گل می کنه و همه جا رو پس پس میزنی آنه میگه همیشه بعد تموم شدن کار خونه ؛ دور دوم کارتون  په په شروع میشه که مارال میره صفحه تلویزیونو بوس میکنه که می خواستم په په رو بوس کنم که روی  تلویزیون (جای لبای مارال ) مجدد بایستی پاک بشه.  و همینطور اینکارا ادامه دارن تا موقعی که من بیام . در که می زنم  صدایه دویدنتو میشنوم که میایی درو باز میکنی و مجدد می دویی قایم میشی تا منو ودَدهَ بیایم و پیدات کنیم.

نمی دونم چرا بعد اومدن من یا موقع خواب ظهرته یا یه حس روانشناختی داری برای اینکه خودتو پیش من لوس کنی یا من بهت توجه زیاد کنم سر همه چی لج میکنی و شروع میکنی به گریه ذاری.

اکثرا ناهارو بغل دَدهَ میخوری  بعد ناهار بالاخره راضیت میکنم که یه ساعتی بخوابی تا حوصله سر رفته ات سر جاش بیاد  .

یکم رو پام میخوابی بعد میگی نه میخوام بغلت بخوابم بعد می گی میرم با دَدهَ بخوابم  میری ولی دوباره برمیگردی که مامان میخوام رو بازوت بخوابم. که اینجا دیگه میخوابی.

بعد اینکه از خواب بیدار شدی ما از خونه آنه که تقریبا ساعت 17 بعد از ظهر هستش خداحافظی میکنیم و تاکیدم میکنی که فردا دوباره میام.

قبل رفتن به خونه ازم قول  میگری که ببرمت پارک.بعد اینکه رسیدیم خونه ومن یه چیزی برا شام حاضر کردم  اگه شام  زیاد طول نکشه دوباره باهم حدودای ساعت 19 برا خرید کم کسریهای خونه یا به قصد رفتن به پارک میزنیم بیرون .

* اگه نتونیم بریم بیرون پارک میمونه برا وقتی که بابایی از سر کار میاد قبل شام .

اگه بریم پارک ، که میریم! حدود یک ساعتی اونجاییم. بعد کلی خسته شدن بالا پایین پریدن بر می گردیم خونه . تو راه خونه جمله هایی که مکرراً گفته میشه مارال دستتو بده به من -  مارال مواظب باش -  رو خاکا نرو ،  مارال بیا اینور - مارال چرا حرفامو گوش نمیدی مارال باهات قهر می کنما که آخر سرم مارالدون میگه مامان بَشلهَ (ببخشید) ولی بازم کاراشو تکرار مینه تا برسیم خونه.

و منتظر بابایی هستیم تا برگرده  تو این فرصت کار من و مارال بازی خاله بازی هستش که همیشه هم نی نی مارال تب می کنه ومنم که در نقش آنهَ بودم یه دفعه میشم خانوم دکترو معاینش میکنم میگم نه خوبه فقط خوابش میاد . بعد خاله بازیم مارال دون میخواد تو گوشیم عکسایه خودشو ببینه. منم از اینکه با گوشیه تلفن بازی کنی خوشم نمیاد چون برات ضرر داره  و به بهونه ای گوشی رو ازت میگرم و و توپ بازی میکنیم.

که تو این موقع ها ساعت 21:30 ایناست که بابابیی میاد و تو میپری جلوی در که شما بایستی درو باز کنی.

بعد باز کردنم میدویی قایم میشی که بابا پیدات کنه. و شروع میکنی با باباب از سرو کولش بالا رفتن که صدای خنده هات خیلی زیادن البته اینا مال وقتیه که بابایی خسته نیست والا اگه خسته باشه  با اونم خاله بازی میکنی.

بعد شام میخوریم که  سفرشو  شما میاری و آبو شما میاری  که سر شامم کلی منو بابا شعر و غزل و داستان تعریف میکنیم تا شما غذاتون بخورید. بعد شامم همه اسبابازی هاتو میرزی رو زمین که خودت برا خودت بازی کنی ولی وسط بر مگیردی که مامان ایوهَ (میوه )بیار که بعد میوه هم نوبت به خوردن داروت میرسه که ای روزا کمترش کردیم چون تو مرحله قطعش هستیم. وبعد نوبت  خوردن شیر و رفتن به دستشویی و ششستن دندونات که خیلی با این کار حال میکنی. اما بعد اینا حدودا یه یک ساعتی طول می کشه تا شما خانومم بخوابی . که نزدیکای ساعت 1 بامداد هستش. شب به خیر  فردا روز از نو روزی از نو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آنی
12 تیر 92 17:08
بعضی وقت ها آدم وسوسه میشه که نره سرکار و از هر لحظه وجود این گل های ناز لذت ببره مگه نه

<موافقم