مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

مارال همه زندگیم

امان از دست عمه مصی و عمو محچن

1393/10/14 12:23
نویسنده : مامانی
243 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نازگل مامان 

سلام به روی ماهت که واقعا ماهه.

دختر گل من خیل وقته که دیگه فرصت سر خاروندن هم واقعا ندارم. از بس اتفاقات قشنگ (خدا رو شکر ) این روزا تو زندگیمون زیاده.

عروسی عمو محچن 20 مهر تموم شد با همه قشنگی هاش و خستگی هاش . اما درست یک هفته بعدش عمه مَصی هم بالاخره دلش لرزید و به عمو بهنام بله رو داد. اما چون دو سه روز بیشتر به آغاز ماه محرم نمونده بود دیگه هیچ مراسمی به جز دو سه جلسه مهمونی کوچولو جهت آشنایی هر چه بیشتر دو خانواده با یکدیگر برپا شد.

لا به لای این مراسم های کوچولو چند مهمونی بزرگ  ( مهمونی پاگشا) هم به افتخار عمو محچن و زن عمو عارفه به اتفاق خانواده و فامیل های نزدیک عارفه جون بر پا شد. خونه ما ، خونه مامان جونینا و خونه عمه نسرین.

 و ماه محرم آمد و تقریبا سکوت .

البته از بابت مهمونیا ولی خوب مراسم هایی مثل نذری و صله ارحام و ... به جاش برپا بود.

 ولی مسابقات مارتونی من در محل کار و دانشگاهم ادامه داشت. و در کنار اینها آماده شدن و تدارک دیدن خیلی از مسائل و لوازم برا بر پا کردن هر چه با شکوه تر  مراسم بله برون و عقد  عمه مَصی جون. که به صلاح دید مامان جونینا تو خیلی از مسائل تصمیم گیری و پیدا کردن بهترین گزینه به عهده من بود.

اما از اینا که بگذریم رسیدیم به روز تولد تو دختر گلم که 4 سالت رو تموم کردی و به سلامتی پا تو 5 سالگیت گذاشتی .

دو تا جشن کوچولو هم یک اینور و دیگری اونور به افتخار تو ناز گلم برپا شد. که اینجا بایستی بگم دست گل آنهَ و مامان جون درد نکنه . که یاری سبزشان واقعا به جا بود.

اما یک هفته بعد اون هم که شب یلدا (چله) داشت  می اومد و برا عروسهای گل بایستی تدارک شب چله هم می دیدیم. که اول برا عمه مصی بود و دو سه روز بعدش هم برا زن عمو عارفه.

که الحمدالله از عهده این دو تا هم با سربلندی تمام بر اومدم. چون بازهم قسمتهای ارائه و هماهنگی  خیلی چیزها و تزئینات به عهده من بود .  اینجا برات لازمه بنویسم که به یک موضوعی پی بردم که انگار واقعا مامان هنرمندی داری .البته بین خودمون دارم به خودم افتخار میکنم.

راستی یه موضوع دیگه هم بود اون پا گذاشتن یک فرشته آسمونی به روی زمین بود . دختر عمه ناهید هم مامان شد و باران کوچولو  وای که چه ناز بود. مراسم نام گذاری اونم که دو سه روز پیش بود شرکت کردیم و بوی معصومیت و پاکی مجدد به مشاممون رسید. خدایا برا همه قشنگیها ممنونتم.

و الان که دارم برات این پست رو می ذارم دقیقا 4 روز بعدش مراسم بله برون عمه مصی هست که سرمون واقعا شلوغه.

بعد اونم که فقط برا امتحاناتم بایستی وقت بذارم .که البته فقط یک هفته وقت دارم.

چون عمه معصومه اینا رو بایستی آخر ماه دی راهی سفر مکه کنیم . که اونم باز برا خودش یک پروژه دیگه هستش.

والبته مصادف با روز برگشتن اونا از سفر حج ، مراسم عقد عمه مصی رو داریم.

همه اتفاقات خیلی شیرین و قشنگن ولی دیگعه خیلی mp3 وار دارن برپا میشن.

خدایش دیگه این روزها یا فقط شبها برا خواب میریم خونمون یا اینکه بعضی وقتها دیگه اونم نمی ریم.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

آچان خالا
24 دی 93 13:30
ماهشالاه... اهولاه... ابجی جونم خسته نباشی ...