مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

مارال همه زندگیم

عجب کلکیه این بابایی ...

1394/2/27 14:00
نویسنده : مامانی
574 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم امسال روز زن و روز مادر رو تجربه ای داشتم که برام ناب بود.

یک هفته مونده به روز زن عمو احمد بهم گفت که می خواد برا خاله پری ساعتی بخره  ولی از طرفی هم می خواد سوپرایز ش کنه. 

برا این کار نقشه ای هم کشیده بود و اون اینطوری بود که من به پری بگم که می خوام برا خودم ساعت بخرم و ازش بخوام که با من بیاد تا توی انتخاب به من کمک کنه.

که اینطوری ساعت به سلیقه خاله پری خریده میشد و بعد از طرف عمو بهش تقدیم میشد.

این بود که اون روز عصر من و شما خانومی و خاله پری رفتیم بیرون بعد کلی گشتن یکی رو انتخاب کردیم و خریدیم.

ولی پیش خودم میگفتم آخه خاله پری تازگیها چند تا ساعت خریده چرا عمو بازم میخواد براش ساعت بخره.

در ضمن توی اون باهم بودن ها خاله پری گفت که روز مادر صبحونه مهمون اوناییم .

کادو رو طبق نقشه من بردم خونمون بابایی هم کلی ناراحت بود که چرا عمو همش اینجوری میکنه..... که پیش خودش برا خودش فلسفه ای ساخته بود. بگذریم.

چند روز بعد بابایی زود اومد خونه وگفت بریم بیرون تا برات چیزی بخریم و به عنوان کادو روز زن ومادر 

بعد کلی اصرارش رفتیم و یک مانتو خریدیم . همون روز هم من کادو رو به عمو احمد داده بودم تا کادوش کنه.

روز مادر رسید و ما سر میز صبحونه به اتفاق مامانینا و خاله پری و حاج آبااینا بودیم که یه دفعه امیر قوطیه خوشگلی رو به من داد و مئ بدون این که حواسم باشه می خواستم بدمش به پری که خاله گفت ماله خودته بعد منم برگشتم به بابایی که چیکارش کنم اینو گفت بازش کن تازه دوزاریم افتاد داخل کادو همون ساعت بود.

 

واین همه مدت من از طرف بابایی عمو احمد و خاله پری  به بازی گرفته شده بودم. بابایی ناقلا کلکم زده بود. 

وای که چقدر اون لحظه برام همه چیز زیبا بود از خود کادو مهمتر اون ارزشی بود که همه با صرف وقتهاشون برام  قایل شده بودن بود.

دوباره ییاد آوردم که برا همشون مهمم ، همونطور که همه اون عزیزا برام مهم هستن و از همه بیشتر امیری .

امیرجون خیلی دوستت دارم . شما و مارال جون از هر چیز و هرکس بیشتر برام مهمین.

 

واینجوری شد که من تو این روز عزیز امسال از بابایی ساعت  و یک مانتو از دخترم  کادو گرفتم.

پسندها (1)

نظرات (0)