مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

مارال همه زندگیم

من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم

 عزیز گل مامان (من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم ) این جمله رو تازگی ها ورد زبونت کردی . چند وقته که می خوام که دیگه خوردن شیر تو شیشه رو ترکت بدم ولی هر بهونه ای میارم  و هر وعده ای میدم و .... بازم سر خوردن شیر تو شیشه اصرار میکنی .  آخر سر هم پرچم سفید صلح رو من در میارم و شیرو تو شیشه بهت میدم. و بعد  تموم شدن شیرت جمله معروف  من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم رو می گی و منتظری که من یا دَدهَ  بگیم ایوای  بعدم تو بخندیو فرار کنی . تا ما بیاییم بگیریمت.  میدونم که نیاز داری چون شدید انس پیدا کردی به شیشه خوردن ولی از طرفی هم به بازی تبدیلش کردی. برا همین فکر نمیکنم به این زودیا موفق بشم. &nbs...
22 خرداد 1392

بازی قایم موشک

میون بازیها شدید به بازی قایم موشک علاقه داری یعنی لذت میبری همه اطرافیان بیان و تو رو پیدات کنن.  اینم عکسای دو روز پیشه که  وقتی مامانی خسته خسته از نمایشگاه برگشته و ساعت 10 شب با شما قایم موشک بازی میکنه. چشم بستن مارال دزدکی نگاه کردن مارال  اینجام که مامان چشم بسته وشما قایم شدی البته پشت عمو احمد می دویی که ساک ساک کنی  ( اول من شوبهَ الیجام )   خیلی با این بازی حال میکنی وقتی هم شروع میکنی دیگه نمی خوای پایونی داشته باشه.   ...
19 خرداد 1392

دخترم چه خوشگل شده!

عروس مامان . دو روز پیش یکم تو خونه کارای تمیز کردنی زیاد بود منم به هوای بابایی که خونه بود  و  با تو داره بازی میکنه تو آشپزخونه مشغول کارام بودم . کار آشپزخونه که تموم شد اومدم یه سر برم اتاق شما خانومی  دیدم بابایی قشنگ عروسک شما به بغلش خوابیده شما هم نیستی . به طرف اتاق شما داشتم می رفتم که عروس قشنگم یهو داد زدی مامان  تندتر رفتم اما تو اتاق خودمون یه چیز جالب دیدم  بهت گفتم داری چیکار میکنی؟ اخمو نگام کردی که چیزی بهت نگم  خوب منم هیچی نگفتم بغلت کردم و بوس بوس که چقدر ناز شدی بعدم باهات صحبت کردم که شما رو که هنوز بچه ای اینا برات بده  مریضت میکنه اون موقع...
13 خرداد 1392

دیر اومدم ولی دست پر اومدم

سلام منیم بالاما دخمل من قند عسلم  تاج سرم  قلبم  همه زندگیم  ، مارال خانوی گل چند روزی بود که شرکت دهَ دهَ  توی نمایشگاه غرفه داشت و مامانی هم  ، چون همونجا کار میکنه به تبعیت از شرکت نمایشگاه بود. در طول روز این چند روزو خوب نمی تونستم برا شما خانومم وقت بگذارم بیشتر با بابایی بودی . به همین جهت این روزا سبب شد که دلستگیه خاصی به ببابیی داشته باشی. که مبارکه  . ما که بخیل نیستیم. اما الان که هستم این چند روز وقفه می خوام جبران کنم  اول از همه از وعده هایی که داده بودم شروع میکنم . عکس های مشهد خانومی گل رو آماده کردم بفرمایین   داری آماده می شی برا نماز خوندن  ...
23 ارديبهشت 1392

مارال هنرمند

خیلی وقته که مارالم علاقه شدید به خواندن نوشتن پیدا کردی که ناگفته نماند از 1 ماهگیت برا اینکار مامانی  و دهَ دهَ تلاش کرده . از یک ماهگی شما مامانی برات کتاب می گرفت و به کمک دهَ دهَ برات اونا رو می خوند. اینم نمونه اش دهَ دهَ برا مارالی کتاب داستان میخونه   اما در پی تلاشهایی که ما داشتیم علاقه شدیدی به خواند و نوشتن داری . برا اینکه بتونی نوشتن و شروع کنی مامانی از یاد دادن اشکال هندسی شروع کرد که الان همه اشکال هندسی رو می شناسی وبیشتر ازهمه به دایره علاقه نشون میدی البته موقع نقاشی کردن . و با اون انواع آدمکها یا به قول خودت نی نی ها رو می کشی . چند روز پیش بود که یک نی نی کشیدی  ولی معنا دار که کلی ذوق...
23 ارديبهشت 1392