مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

مارال همه زندگیم

وقتی مارال مهندس می شه!

سلام خانمی امروز با من تو ی شرکت دهَ دهَ بودی آخه آنهَ کار کوچولو داشت .  اصلا گلم نذاشتی هیچکدوم  پرسنل شرکت به کاراشون برسن.   الان دیگه خوابی .   من قیافه ناز تو رو الان دارم با لذت نگاه می کنم کاش خودتم می تونستی ببینی که الان چقدر زیبا خوابیدی . خدایا ازت ممنونم .شکر ت میکنم به خاطر مارال کوچولوی نازم. با جسارت وجود خدا را به پرسش بگیر چرا که اگر خدایی باشد، باید خرد را بیش از ترس کورکورانه ارج نهد..... ...
2 شهريور 1391

جیگر گوشه ها

توی زلزله اخیر اهر - ورزقان گل هایی که این چنین پرپر شدند. این تصاویر و اخباری که از محل های حادثه می رسه مطمئنم دل هر پدر و مادری رو به درد میاره .دیشب فکر می کردم که ما با اونا هیچ فرقی نداریم این اتفاق امکان داشت سر ما هم بیاد و دقیقا با توجه به این نکته و اینکه بچه هایی به سن مارال من چقدر می تونن گناهکار باشن ، می گم واقعا  این بی انصافی که همچین اتفاقاتی رو پای گناهانی که کردیم بذاریم . این فرشته های ناز از این دنیا چی دیدن که فرصت گناه رو هم داشته باشن تا تقدیرشون این باشه ... از یاد نبریم خدا همیشه با ماست نه علیه ما...... ...
2 شهريور 1391

هفته مصیبت آذربایجان

سلام گل مامان ، بلاخره شهرمون ، خونمون و بیشتر از هر چیزی دلامون کمی اروم گرفت. استرسی که طول هفته ی  پیش داشتیم کم کم داره کم رنگتر می شه . هفته پیشمون نه تنها زلزله و مصیبت هم وطنامون مارو داغدار کرد . رفتن سارا آبا پیش خدا هم از طرفی دل هممونو غصه دارش کرد. خدا رحمتش کنه . برا همین من اصلا هفته پیشو اینجا نتونستم خوب سر بزنم. برات خوب بنویسم.  زلزله ایی که اومد خیلی ها رو با خودش برد خیلی از فرشته های ناز آسمونی رو     خدایا! چه مرحمی می تواند داغ فرزند را برای این مادر تسکین بخشد؟! و خیلی از این فرشته های ناز  رو هم  بی کس تر از هر کس و غصه دار تر از هرکس  جا گذاشت ...
2 شهريور 1391

تولد باباسی

دیروز تولد بابایی بود .   از طرفی هم آنهَ افطار مهمون داشت و چون مصادف بود با 21رمضان . برا بابایی فقط کادو گرفتیم از جزئیات تولد دیگه خبری نبود.   مارالدون و مامانیسی برا باباسی گوشی تلفن گرفته بودن ، که بابایی رو خیلی خوشحال کرد. انشاءالله باباسی 100 ساله بشی .پیش ما ، با خوشی و سلامتی . همیشه دوست داریم . مامانیسی یکم تو خونه کار داشت تو هم که حوصلت سر رفته بود همه چیز و بهونه می کردی تا اینکه بابسی کم آورد و تسلیم شد، که تو رو ببره تاب بازی اون روز هم تولد کوچولوی بابا ، هم عصری تو مهمونی و هم تاب بازی دیگه کلی بهت خوش گذشته بود.   دخترم بر آنچه گذشت و آنچه شکست حسرت نخو...
21 مرداد 1391

تجربه جدید مارال

سلام به مارال گلم دخمل ناز و تپلم. دیروز ٢٦/٠٤/٩١ من وبابایی تو رو بردیم دامنه های کوه سهند ( پیست اسکی سهند)  پیست تعطیل بود. اما در عوض مارال دون از نزدیک گوسفندا رو دیدی بهشون دست زدی با چوپان (نگهبان گله ) آشنا شدی. دو سه تا بره خوشگل بودن که باهاشون کلی بازی کردی . انگار کلی بهت اونجا خوش گذشته بود . چون از وقتی سوار ماشین شدیم که برگردیم همش از منو بابایی می خواستی دوباره ببریمت پیش گله همش می گفتی بعبعیی یعنی گوسفندا. نمی شد که دوباره برگردیم ولی خوش شانس بودی گلم  چون تو راه برگشت اسب(آت ) خرگوش (دوشان) شاهین (جو جو ) رو دیدی . خلاصه خیلی بهت خوش گذشته بود. شبش که اومدیم خونه موقع شام خوردن تو ناز گل...
2 مرداد 1391

مَمَت چی می ره دردر

دیروز عصر رفتیم خونه مامان دون اینا تا مَمَت چی ، مَیَم و عمه ایناتو راهی در در ترکیه کنیم. مارال ناز و خانومی گل و با سخاوت، کالسکه ی خودتو دادی که برا راحتی مَمَت چی  عمه ینا با خودشون ببرن. ولی در عوض مَمَت چی بازم خسیسش گل کرد به خاطر علوسکش جیغ های بلندی میکشید که تو دست نزنی.  ولی تو گلم بازم مهربونه بهش نزدیک می شدی و تقاضای دوستی و بازی می کردی. خدا به همراهشون انشالله به سلامتی و خوشی برمیگردن. دیروز  مامانی هم روزه بود ولی تو گلم زیاد اذیتم نکردی. مرسی گلم این دومین ماه رمضون که تو گلم کنارمی ومن این روزا برا سلامتی و خوشبختی تو دعا میکنم . انشاءالله که قبول باشه.   ...
2 مرداد 1391