مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مارال همه زندگیم

برگشتن آنه و دَدهَ

1392/9/27 8:39
نویسنده : مامانی
178 بازدید
اشتراک گذاری

منیم بالام  مارالم آنهَ اینا بالاخره با تاخیر یک روزه به دلیل بارش برف شدید که باعث شده بود پروازشون کنسل بشه . بالاخره پریروز برگشتن .

خوش اومدین .

دلمون واقعا براشون یه تیکه شده بود.

اونروز دَده اس ام زد و اطلاع داد که دارن میرن فرودگاه تا سوار هواپیما بشن.  ما هم همه چیز رو برا یک ناهار مفصل با اونا آماده کردیم ، بعد پَسا خالا گفت عمو داره میاد که بریم فرودگاه . منم اومدم اتاق پیشت بهت گفم مامانی بیا لباستو بپوش داریم میریم از پیش هواپیماها دَده اینا رو بیاریم برگشتی به من گفتی از فرودگاه دیگه .

از تعجب داشتم شاخ در می آوردم آخه فسقلی الان شما دقیقا 3 سال و یک روزه ای اینا رو از کجا میاری میگی.

حالا من پیش خودم می گم بذار طوری جمله بندی کنم که مارال متوجه بشه. نگو خانومی عالمیه برا خودش.

بعد رسیدیم فرودگاه  دیدیم دایی اسماعیل بدو بدو دنبال کارهای پروازی آنهَ ایناست تا مارو هم دید مارو برد اتاق مدیریت فرودگاه بعد از ما خواست اصلا نگران نباشیم تا 30 دقیقه بعد پرواز موردی میشینه . که آنهَ و دَدهَ با اون دارن میان.

هم استرس داشتم هم خیلی خوشحال بودم . ما بین اینا برگشتی گفتی که آنهَ از چین برا من چی میاره ؟ 

بازم یه شاخ دیگه .....

اصلا یادم نمیاد بهت توضیح بدم که آنهَ کجا رفته چون همش از این بحث با تو ودرکنار تو حذر می کردیم تا دلتنگیت زیاد نشه. 

اما وروجک ما چه بخوایم چه نخواییم همه چیز رو هم یاد میگیره و هم اینکه متوجه همه چیز هست.

 بالاخره پشت سر دایی ،  آنهَ از اتاق ترانزیت اومد بیرون و شما پریدی بغلش و دیگه رفتی تو سکوت و  فکر می کنم بیشتر از 5 - 6 دقیقه سرتو از بغلش اصلا بیرون نیاوردی ( این صحنه خیلی احساساتی بود و اشکمو در آورد ولی خوب زودی پاک کردم تا متوجه نشن )هر چی آنهَ باهات حرف میزد و صدات میکرد جواب نمیدادی . تا اینکه دَدهَ رو دیدی جیغ زدی هوار و با خنده رفتی بغل دَدهَ تا خود خونه و به هیچ صراطی هم راضی به پایین اومدن از بغلش نبودی.

حتی اون شب قرار شد که ما شب اونجا بمونیم و شما هم از خدا خواسته برگشتی گفتی مامان من با دَدهَ میخوابم .

مامانی طی این دو هفته منوجه شدم که من - هویت من چیزی نیست به جز آنهَ جونی و دَده جونی بابایی گل و مارال خانومی. که من بی شماها هیچم.قربون همه شما که شماها همه زندگی من هستید.ماچماچماچماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آیهان
26 آذر 92 12:50
عزیزم خدا عزیزاتو واست نگه داره
ژاله مامان آیدا
26 آذر 92 13:02
مامان جون می تونی برای نی نی حلقه اسم یا آویز خوشگل انتخاب کنی کافیه یه سری به کادونمدی بزنی http://kadonamadi.blogfa.com آویز اتاق نی نی ، گیفت تولد ، تابلو ،... هر کدی که دوست داشتی برام تو سایت پیغام بزار و آدرس سایت یا ایمیلتو برام بنویس اینم ایمیلم : vento_j@yahoo.com ژاله مامان آیدا
الناز
26 آذر 92 18:39
اشک تو چشام جمع شد خدا انه و دده را براش نگه داره اخه من پدربزرگ نداشتم و همیشه حسرت داشتنش را می کشیدم. خاله جون بزودی یه دکور اتلیه برا مهد میزارم بعدش تو خونه هم می چینم تا عکس الین را بگیرم انوقت شما را هم خبر می کنم که با هم عکس بگیریم. کادوی تولد خاله به مارال گوزل
مامان الیار
27 آذر 92 19:58
عزیزم خدا رو شکر انه و دده جونتون به خوبی و سلامتی یرگشتنخوش به حالتونمعلومه مارال خانومی هم ماشالله خیلی باهوشهافرین میبوسمممممممممممممممممممممت خاله