سفر به سلامت دَدهَ و آنَهَ
مامانی گل امروز 2 روزه که دَدهَ و آنَهَ رفتن سفر . یه روز مونده به رفتنشون طوری دلم گرفته بود که اگه یکی زیادی سر به سرم می ذاشت میزدم زیر گریه . آخه اونا سهم بزرگی از زندگیمو ، قلبمو مال خودشون کردن.
به هر حال پریروز از فرودگاه بدرقه اشون کردیم و اونا راهی کشور ترکیه و از اونجا هم به مقصد چین از ما خداحافظی کردن.
خدا به همراهشون.
مارال عزیز دَدهَ و آنَهَ بعد تولد تو به خاطر اینکه مسئولیت نگهداری تو عزیز رو انَهَ قبول کرده بود نتونستن یه سفر درست و حسابی برن و من خودمو همیشه از این بابت خجل و شرمنده اونا میدونم و این سفر بعد 3 سال برا هر دواشون واقعا خوبه.
مارال عزیزم دلم می خواد شما هم وقتی بزرگ شدی همیشه قدر دان زحمات آنَه باشی که توی این مدت حتی یک روز هم برا نگهداریت بهونه نیاورد و با دل و جان صبحها به استقبالت میومد . ندیدم از گل نازکتر بهت بگه. نشنیدم از بودنت پیش اون جایی گله کنه. واقعیتش آنَهَ همیشه پشت و پناه من بوده همیشه برا پریدن به اون بالاها مشوقم بوده و هست و همیشه برا همینا خودشو فدا کرده تا راه ما هموار تر باشه.
به هرحال دلم می خواد تو این سفر حسابی خوش بگذرونن و بتونن حسابی خستگی در کنن.
خیلی دلم براشون تنگ شده. خیلی دو ستشون دارم.
انگار شما هم دلت تنگشون شده . آخه قراره این چند وقته رو پیش آیسان خاله باشیم . دیشبم موقعی که گفتم بیاین شام بخورین برگشتی گفتی که هنوز دَدهَ و آنَهَ نیومدن که بزار بیان بعد اون شام بخوریم.
قربون دلت.