دو تا خبر
پریروز کمی از سرکار زود تر اومدم مامانی آخه آنَهَ زنگ زده بود که آقاجونو بستریش کردن به خاطر دلپیچه های شدیدی که داشت . و آنَهَ هم می خواست بره پیش آقاجون .
که منم به هم خاطر همین موضوع و هم اینکه می خواستم بااخره سری هم به آتیلا نونی بزنم (که چند روزی بود که بیمارستان بستری بود.) از سر کار زودتر برگشتم.
آنهَ و دَدَه با هم رفتن پیش آقاجون . و منم بعد اینکه ناهار شما رو دادم و آیسان خالا هم اومد و شما رو خوابوندم .بعد اینکه خوابت عمیق شد . پَسا خالا و عمو احمد اومدن دنبالم و رفتیم بیمارستان . پیش آتیلای گل (آتیلا نونی ) .
توی بیمارستان دلم برا بچه های مریض و مامانای نگران و خسته خیلی گرفت انشالله که مامانی هیچ نی نی گلی راهش به اونورا نیفته.
بالاخره آتیلا نونی رو دیدم که سرم به پا ومثل شیر رو تختش نشسته بود مارو دید ذوق کرد هر چی ادا اطوار که بلد بود همه رو در آورد. خاله رقی هم که ما رو دید زد زیر گریه آخه طفلی این چند روز خیلی دست تنها مونده بود.
کمی دلداریش دادیمو با آتیلا جونی بازی کردیم .بعدم برگشتیم.
اما خبرا چیا بودن ؟
مامانی آقاجون و آتیلا نونی دیروز از بیمارستان مرخص شدن. حالا منتظرم که ته مونده مریضی شما خانومی هم رفع بشه و باهم بریم پیششون.