اومدن فصل پاییز و سرماخوردن ما
مامانی هوای تبریز همین اینکه یک مهر میشه از این رو به اون رو میشه هوا یکدفعه سرد شد با اینکه من از قبل لباس گرمای شما رو اماده کرده بودم و بیرون رفتنی هم همیش به حجم لباستو نوعش دقت میکردم؛ ولی بازم هفته پیش آنَهَ زنگ زدکه مارالجونی هم بی حوصله هستی و هم اینکه تب هم داری
مامانی از شرکت زودی زدم بیرون و برات استامینوفن گرفتم با دیاز پام 2 میلی چون دکترت گفته که به محض اینکه تب کردی حتما بایستی تا روزی که تبت قطع بشه برات بدم بخوری تا خدای نکرده اتفاق بدی پیش نیاد.
مامانی اون روز تا عص اصلا حال نداشتی که عصری با بابایی رفتیم پیش دکترت و گفت جای نگرانی نیست تبش ویروسیه. و 3 روز طول میکشه که علاوه بر داروهایی که میدادم بهت یه آمپولم تجویز کرد که زودی تزریق بشه بهت تا تبت پایین بیاد.
آمپولم زدی ولی بمیرم که چه گریه ای میکردی.
3 روز گذشت و شما خوب شده بودی . اما روز چهارم شروع به سرفه کردی و آبریزش بینی که مجدد با بابابی رفتین دکتر و گفت که مجدد سرماخوردی یعنی اون ویروس نرفته یکی دیگه مهمونت شده. که اینبار نوع داروهاتو عوض کرد . مامانی داروهاتو خوب بهوقتش میدم و میخوری ولی منم از شما مریضی رو گرفتم و الان منم مثل شمام.
آنهَ و دَده و آیسان خاله همه مریضیم. اما دیگه آخراشه. انشالله تا آخر زمستان سرماخوردگیو هیچ ویروسی به خونمون سرنزنه.
حالا تو این وسط بگم آتیلا جونی به خاطر حساسیت ، ریه هاش اذیت شده والان چند روز بستریش کردن . خیلی دلم میخواست بریم و از نزدیک میدیمش و دلگرمیی برا خاله رقی و عمو آراز میشدیم ولی به خاطر سرماخوردگیمون صلاح دیدم که فقط تلفنی جویای حال باشیم. دلم که براشون پر میکشه. انشالله اونم زود زود خوب بشه.
انشالله