مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

مارال همه زندگیم

اولین آزمایش خون بعد از دوران نوزادیت

1392/8/11 13:39
نویسنده : مامانی
203 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی جونم چند وقتیه اگه نیستم و نیومدم علتش همون سرماخوردگیهایی بود که قبلا نوشتم که ول کن نیست.

یه روز خوبیم یه روز بد.

مارال خوشمل من چند وقتیه که بی اشتها شدی و کم غذا میخوری بهتر بگم بازی و تماشای تلویزیون برات ارجح تر هستند تا خوردن غذا.

تو این دوران مریض هم که بودی دیگه دنیا به مراد شما میچرخید و هر چی که می خواستی اون میشد . چون سرما خوردگی هم شما رو وهم مارو کم حوصله کرده بود.

و اینا باعث شد که سیر صعودی رشدت ( از بابت وزن) فعلا متوقف بشه.

توی این مدت هر کی میدید اول سر می گفت وای مارال چه لاغر کرده و به شوخی به من میگفتن که بهش رژیم دادی و بعد با قاطعیت حکم و نظر پزشکی میدادن که نکنه کم خونی داره ، آره حتما کم خونی داره که اینجور بی اشتها شده. وجملاتی شبیه به این.

من با اینکه می دونستم که اقتضای سنته که بازی و تفریح برات از خوردن و خوابیدن مهمتر باشن بازم نگرانی ته دلمو خالی میکرد که نکنه حق با اونا باشه.

واین شد که  اون روز  بعد تموم شدن داروهات مجدد قرار بود بریم پیش دکترت تا مجدد معاینه ات بکنه. بعد معاینه با دکترت موضوع رو مطرح کردم که دکترت (آقای سلطانی) گفت  امکان همچین موضوعی غیر ممکن هست ولی اگه میخوایین که مطمئن باشین یک آزمایش خون بهترین راه حل هست.

فرداش رفتیم آزمایشگاه ، اونجا همش ازم میپرسیدی اینجا کجاست ؟ منم میگفتم آزمایشگاه که وپیرامون این که آزمایشگاه یعنی چی ازم سئوالات  متفاوت و پی در پی میکردی و منم عاجز از دادن پاسخ های درست چون می دونستم با دونستن واقعیت می ترسی ، تا اینکه پسر بچه ای اومد و سرت با اون گرم شد. بالاخره اسمتو صدا زدن و ما دو تا رفتیم تو

خانمی که قرار بود ازت خونگیری بکنه رو خواهش کردم که زیاد اذیتت نکنه. و اونم گفت نگران نباشین . ازم خواست ببرمت توی کانتن شماره 1 آستینتو بالا بزنم و تو همش میگفتی که چرا آستینتو بالا زدم من گفتم خاله میخواد دست راسته شما رو ببینه ولی از این همه رفتارهای غیر عادی ترسیده بودی  که شروع کردی به گریه ، خانوم هم اومد و شروع کرد به خون گرفتن و شما که بغل من نشسته بودی و شدید گریه میکردی و فکر میکنم این چند ثانیه بیشتر از چند ثانیه طول کشید  بالاخره تموم شد. و آقای دکتری که اونجا بود که برات یک دونه تخم مرغ شانسی آورد  و گریه شما با دیدن اون قطع شد.

و دیروز رفتم جواب آزمایش رو گرفتم  خدا رو شکر سالم  سالم بودی . خداروشکر

انشالله همیشه سالم و تندرست باشی و دیگه هیچ وقت اونورها راهمون  نیفته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهه
15 آبان 92 17:59
خدارو هزار مرتبه شکر که نازگلمون حالش خوبه .خانومی این سرماخوردگی همه رو ناکار کرده پسر منم سرماخوردگیش خوب نمیشه و شیر هم کم میخوره نگران نشو

ممنون الهه جون ، خدا بد نده خیلی مواظبش باش انشالله که زودی خوب بشه.