سیاحت کندوان و توفکش
فرشته مامان دخترم مارال
روز جمعه 92/02/06 به همراه عمو اینا و پَسا خالا و آچان خالا ، راهی کندوان نزدیک های شهرمون (تبریز) شدیم . تا هم عمو اونجا رو از نزدیک ببینه (زندگی در دل سنگها و صخره ها ) و هم اینکه همگی یه حالی عوض کرده باشیم.
اونجا که بودیم شما خانومی برای اولین بار با واژه topragh (خاک ) آشنا شدی . و از همه مهمتر باهاش خیلی هم بازی کردی .
یه خانواده دیگه کمی اونورتر از ما بودند و یه پسر 6 - 7 ساله هم به اسم مانی داشتند برا شما یه هم بازی خوب شده بود.
از اونجایی هم که از اسباب بازی های این آقا مانیٍ غیرتی و ناز ، تفنگش بود . شما هم از ما تفنگ خواستی تا توی بازی ایشونو همراهی کنی .
مامانی برات یکی گرفت . شما الان برا خودت دیگه یه سرباز کامل شدی .
مدام تفنگتو می گیری دستت و می گی دستا بالا. یدونه شلیک میکنی و می خوای که ما خودمونو به مردن بزنیم و تو سر تفنگتو یه فوتی میکنی بعد میزنی به کمرت. به تفنگم می گی توفَک
خیلی با حالی.
اون روز خیلی خوش گذشت دست عمواینا درد نکنه که از ما خواستن که همراهشون باشیم.
تــــــــو كه باشی
هــر روز نـــه٬
هر ثانیــه عـشـــــــق اســـــت.