ذوق و شوق اونم از ته دل
دخمل نازم چند روزیه که بابایی امتحاناش شروع شده و به همین خاطر زیاد نمی تونیم بریم بیرون . از طرفی هم هوای تبریز چند روزیه که واقعا سرده .
دیروز فکر کردم بابایی که از امتحان برگرده اگه یه کوچولو وقت داشت ببریمت شهر بازی یکی از مراکز خرید تبریز که سرپوشیده هستش .
بابایی اومد با هاش مشورت کردیم اونم قبول کرد . رفتیم گلم اینقدر ذوق کرده بودی که از ته دلت جیغ می زدی
از ته دلت می خندیدی انگاری دنیا رو بهت دادن . هر چند دنیای تو ناز گلکم همیناست.
خیلی خوش به حالت شده بود.
به قدری بهت خوش گذشته بود که از اونجا بیرون نمی اومدی با هزار تا بهونه و قول اینکه بازم میاریمت بالاخره رازی شدی که بیای بیرون .
اما به بهونه ای بند بودی که گریه کنی .که اونم شد.
بعد از آروم شدنت ازمون قول گرفتی که بازم ببریمت . منم ازت قول گرفتم که دخمل خوبی باشی.
که خیلی مظلومانه گفتی (یاهچی ) یعنی باشه.
خیلی دوست دارم .خیلی