مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

مارال همه زندگیم

سفر به خونه عمومحسن تو شهر رامسر

1396/3/21 13:38
نویسنده : مامانی
353 بازدید
اشتراک گذاری

 


چند تا خاطره قاب شده به شکل تصویر از سفرمون
 
خانومی حدودا یه سالی هست که عمو  محسن و خانواده اش ساکن شهر مادری زنعمو عارفه یعنی رامسر هستن.
و ما همش تو این مدت می خواستیم یه سفری به رامسر داشته باشیم  و از نزدیک هم جویای حالشون باشیم و هم اینکه خودمون یه آب و هوایی عوض کنیم ولی مشکل مرخصی بابا حل نمی شد.  به همین خاطر این چند روز تعطیلی رو فرصتی خوب بود تا این برنامه رو اجرا کنیم . و همه یهویی جور شد برای سفر 4 روزه ما .
ما صبح 5 شنبه مورخ 11 خرداد 96 راهی شدیم . توی مسیر از اینکه مسیر چقدر دور هست بی تابی می کردی و انواع سئوالات رو با ادبیات مختلف هول اینکه کی می رسیم رو از ما می پرسیدی. ولی خدا رو شکر تونستیم با جذابیاتهای جاده و چندتا بازی کوچولو (فکری) این بی تابی شما رو کم کنیم.
حدوداس ساعت 5 بود که رسیدیم رامسر و سر یکی از 4 راهها که ازقبل میشناختیم عمو محسن اومد استقبالمون و از اونجا به همراه عمو راهی خونشون  شدیم.
دم در خونه زن عمو عارفه و آنیسا خوشگله که بغلش بود منتظر ما بودن و اومده بودن استقبال .
وای که این وروجک چه خوردنی شده بود. اون روز دقیقا آنیسا جون 4 ماه و 20 روزش تموم میشد  ولی اصلا غریبگی نکرد و خیلی زود با هممون دوست شد  و دلبردانش رو شروع کرد. خیلی دوستش داریم . شما هم که خیلی دوستش داری همش می خواستی بغلش بگیری که  ترجیح دادیم رو پاهات نگرش داریم تا تو باهاش کمی بازی کنی.
روز اول به همراه عمو کل رامسر رو یه دوری زدیم وعمو تو ماشین از کارهایی که تو این چند وقته انجام داده بود توضیحاتی اد و حتی برد از نزدیک هم دیدم پیشرفت کاریش خوب بود. و آرزو می کنیم همش تو زندگیشون موفقیت داشته باشن.
و اما روز دوم که مهمون خونه ییلاقی مامان عارفه جون تو جواهرده بودیم و کلی اونجا بهمون خوش گذشت و واقعا خیلی زحمت کشیدن خانواده مهربون زن عمو .
روز سوم و چهارم عمو و زن عمو واقعا سنگ تموم گذاشتن و با ما راهی شدن و چند از جنگلهای زیبای اطراف رامسر رو گشتیم و یه شب هم رفتیم ساحل  و خیلی  خیلی خوش گذشت .
و چه لذتی بردیم از اون همه آرامش  .
 
و اما هوای برگشتن واقعا اذیت می کرد و شما خانومی از ما بیشتر که برای اینکه دلگیر نشی بهت قول دادم برگشتنی بریم کمی کنار ساحل و شما دل سیر با آب دریا بازی کنی.
از عمو اینا خداحافظی کردیم و راهی تبریز شدیم ، نزدیکی های لاهیجان رفتیم کنار ساحل و شما هم تا میشد با آب بازی کردی . و مجدد راه تبریز رو پیش گرفتیم و عصر روز 2 شنبه 15 خرداد 96 رسیدیم تبریز .
 
ممنون از بابایی ممنون از عمو و زن عمو  و آنیسای جون که این چند روز واقعا زحمت دادیم بهشون .
 
و بازم خدایا ممنون که حواست به ما هست.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)