مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

مارال همه زندگیم

مارال خانومی و آرایشگاه

خانومم تو پست های قبلی گفتم که می خوام ببرمت آرایشگاه  ولی دو دلم .بلاخره تصمیم گرفتم موهاتو کوتاه نکنم  . اما از بس توی این چند روز در موردش بحث شده بود دیگه شما خانومی همش میگفتی کی میریم آرایشگاه. یه جورایی منتظر مونده بودی. بلاخره دیروز  مامانی خودش اونجا یه ذره کار داشت  تصمیم گرفت که شما رو هم با خودش ببره واز خانوم علیزاده گل بخواد که فقط موهاتونو مرتب کنه.  خانومم خیلی ذوق کرده بودی. با اینکه تا حالا رو صندلی آرایشگاه ننشسته بودی ولی خیلی با متانت همه چیزایی که ازت خواستن رو رعایت کردی (سرتو پایین نگه دار ، منو نگاه کن ، راست وایستا ، از این قبیل) بهت افتخار می کردم اونجا همه داشتن فقط راجع به شما صحبت ...
5 تير 1392

بریم ، نریم ،موندم که چیکار کنم.

خانومی این روزا هوا گرمتر شده . و حس میکنم اگه موهاتو کوتاه کنم برات خیلی خوب باشه ولی از طرفی هم دلم نمیاد . آخه حیفه این موهای ناز نیست.  اما وقتی می بینم که چطور کف سرت عرق میکنه مخصوصاً موقع خواب  میگم دیگه فردا بایستی بریم آرایشگاه.  اما بعد حموم کردنو و رسیدن به موهات اصلاً به کل منصرف میشم. همین جور بین بیرمت و یا اینکه نبرمت آرایشگاه موندم که چیکار کنم. راستی دیگه تو شیشه هم شیر نمی خوری سه روز پیش ازم شیر خواستی . منم گفتم تو لیوان برات بیارم که با چشم وابرو و یک نچ گنده گفتی که نیار . بعدم من شیرو تو شیشه آوردم ولی هنوز به خوردن شروع نکرده بودی که تبخال کنار لبم  دستم خورد و خونی شد .  شما خانوم...
28 خرداد 1392

سیاحت دو روزه تو منطقه جنگلهای ارسباران

دخمل من هفته پیش دو روز پشت سرهم تعطیلی بود ما هم از فرصت استفاده کردیم و خودمون زدیم کوه و دشت.  منطقه ای که انتخاب کردیم کوه های هریس بود . که تقریباً بکر و ناب موندن. به اتفاق خاله اینا و دَده اینا  صبح زود راه افتاده بودیم . که بتونیم توی هوای خنک و ملایم صبحگاهی خودمونو برسونیم  محل مورد نظر. رسیدم بساط صبحانه رو هم پهن کردیم که یک مهمون کوچولو اومد برامون  بابا قور قور چون کنار آب نشسته بودیم اومد خوش آمد گویی. قور قور که یه داد وبیداد کوچولو به پا کرد و رفت . ولی آی خندیدیم. آخرهای صبحانه بود که دَدهَ از مامانی خواست که بره اونورتر بشینه تا یکم پاهاشو دراز کنه ولی بعد جابجایی متوجه شدیم که پشت سر مامانی آقا...
23 خرداد 1392

من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم

 عزیز گل مامان (من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم ) این جمله رو تازگی ها ورد زبونت کردی . چند وقته که می خوام که دیگه خوردن شیر تو شیشه رو ترکت بدم ولی هر بهونه ای میارم  و هر وعده ای میدم و .... بازم سر خوردن شیر تو شیشه اصرار میکنی .  آخر سر هم پرچم سفید صلح رو من در میارم و شیرو تو شیشه بهت میدم. و بعد  تموم شدن شیرت جمله معروف  من گینهَ شوشَدَه سوت ایسمیشدیم رو می گی و منتظری که من یا دَدهَ  بگیم ایوای  بعدم تو بخندیو فرار کنی . تا ما بیاییم بگیریمت.  میدونم که نیاز داری چون شدید انس پیدا کردی به شیشه خوردن ولی از طرفی هم به بازی تبدیلش کردی. برا همین فکر نمیکنم به این زودیا موفق بشم. &nbs...
22 خرداد 1392

بازی قایم موشک

میون بازیها شدید به بازی قایم موشک علاقه داری یعنی لذت میبری همه اطرافیان بیان و تو رو پیدات کنن.  اینم عکسای دو روز پیشه که  وقتی مامانی خسته خسته از نمایشگاه برگشته و ساعت 10 شب با شما قایم موشک بازی میکنه. چشم بستن مارال دزدکی نگاه کردن مارال  اینجام که مامان چشم بسته وشما قایم شدی البته پشت عمو احمد می دویی که ساک ساک کنی  ( اول من شوبهَ الیجام )   خیلی با این بازی حال میکنی وقتی هم شروع میکنی دیگه نمی خوای پایونی داشته باشه.   ...
19 خرداد 1392

دخترم چه خوشگل شده!

عروس مامان . دو روز پیش یکم تو خونه کارای تمیز کردنی زیاد بود منم به هوای بابایی که خونه بود  و  با تو داره بازی میکنه تو آشپزخونه مشغول کارام بودم . کار آشپزخونه که تموم شد اومدم یه سر برم اتاق شما خانومی  دیدم بابایی قشنگ عروسک شما به بغلش خوابیده شما هم نیستی . به طرف اتاق شما داشتم می رفتم که عروس قشنگم یهو داد زدی مامان  تندتر رفتم اما تو اتاق خودمون یه چیز جالب دیدم  بهت گفتم داری چیکار میکنی؟ اخمو نگام کردی که چیزی بهت نگم  خوب منم هیچی نگفتم بغلت کردم و بوس بوس که چقدر ناز شدی بعدم باهات صحبت کردم که شما رو که هنوز بچه ای اینا برات بده  مریضت میکنه اون موقع...
13 خرداد 1392