اگه این روزا نیستم!
زآتش پنهان عشق ، هر که شد افروخته دود نخیزد ازو ، چون نفس سوخته دلبر بی خشم و کین ، گلبن بی رنگ و بو ست دلکش پروانه نیست ،شمع نیفروخته در وطن خود گهر ، آبله ای بیش نیست کی به عزیزی رسد ، یوسف نفروخته مایه ی ارام دل ،چشم هوس بستن است از تپش آسوده است ،باز نظر دوخته شاید کاید به دام ،مرغ پریده ز چنگ گرم نگردد دگر ، عاشق وا سوخته داروی بیماری اش ، مستی پیوسته است چشم تو این حکمت از پیش که آموخته ؟ آمد و آورد باز ، از سر کویش کلیم بال و پر ریخته ، جان و دل سوخته. . . . بال و پر ریخته ، جان و دل سوخته. ...
نویسنده :
مامانی
11:17